معماری

سهم کمرنگ معماران باتجربه در طراحی و ساخت/ آشفتگی منظر شهری نشانگر سردرگمی جامعه و مدیریت شهری است

در فضایی که بسترسازی مناسبی انجام نشده است، به موضوع ریشه ای پرداخته نشده، آموزش معماری بازنگری نشده و عرصه های ساخت و ساز به دست سوداگران سپرده شده است، گذاشتن همه مسئولیت ها تنها بر دوش معماران صحیح نیست.

جعفر اعرابی در گفت‌وگو با «صما» با انتقاد از اینکه در جامعه کنونی که ارزش‌ها مبتنی بر اقتصاد و سرمایه بوده و دچار بحران‌های عمیق اجتماعی است، نمی توان توقع معماری والا داشت، بر این باور است که امروز ما شاهد سهم کمرنگ معماران باتجربه در طراحی و ساخت هستیم.

به عقیده طراح بیمارستان بینا «ما نه کار را به کاردان می دهیم، نه طرح داریم و نه ضمانت اجرایی لازم برای تحقق و پیگیری آن ارائه می کنیم. سازوکاری برای این منظور تعریف نشده و مدیریت جریان را برعهده سوداگران و صاحبان سرمایه سپرده ایم و انتظار داریم حرفی در سطح بین المللی داشته باشیم.»

مشروح گفت‌وگوی ما با این مدرس دانشگاه و مولف کتاب «آفرینش فرم» به شرح ذیل است:

 

آقای مهندس اعرابی، در شهرهایی مانند مشهد که هویت مذهبی دارند، نما چه جایگاه و اهمیتی دارد؟

وقتی از هویت یا هر نوع باور و ایده ای خاص صحبت می کنیم، انتظار داریم که وحدت رویه بیشتری میان اجزا شاهد باشیم که وابسته به نوع نگاه یا ایدئولوژی مورد نظر، همسو شده باشند.

هویت مذهبی نیز این گونه است. انتظار یک همراهی و همسویی در رفتار و گفتار باورمندان به آن ایدئولوژی، انتظار می رود. چرا که این ایدئولوژی، چه در میان افراد و چه در مکان زندگی آنها مانند یک نوع فیلتر و سازمان دهنده عمل می کند. طبیعی است این همسویی ثابت نیست و درجه بندی دارد و نسبت به فاصله ای که از مرکز و محوریت موضوع پیدا می کنیم، هماهنگی پررنگ یا کمرنگ می شود و ابعاد متفاوتی پیدا می کند.

در مرکز کاهش فردیت و غلبه رفتار واحد جمعی را شاهدیم؛ به عنوان نمونه در جریان طواف کعبه هماهنگی و همنوایی مسلمانان در ریخت و ظاهر، فرم و کارکرد، اهمیت رفتار جمعی را گواهی می دهد و هر که در آن حلقه نباشد، خارج از ماجرا خواهد بود. فردیت آنجا معنایی ندارد و هویت فردی به پایین ترین درجه خود می رسد.

در شهر و معماری هم اگر برای محوری، مجموعه ای هویتی ویژه موردنظر باشد، این هماهنگی در اجزا مورد انتظار خواهد بود. معماری، بستر رفتار و ظرف اتفاق ها است و سهمی ویژه در این همسویی بر عهده دارد. نمای ساختمان هم به عنوان جنبه بیرونی آن که بیشتر در ارتباط با مخاطب است و دیده می شود؛ با تقویت ایده ای مرکزی در یک پهنه یا بدنه، استقلال فردیِ کمرنگ­تری پیدا می کند و با فاصله گرفتن از جریان، استقلال خود را می یابد. بنابراین در شهر مشهد در صورتی که خواست ما تقویت این هویت ایدئولوژیک باشد، باید در بخش مرکزی آن همسویی، هماهنگی و وحدت رویه ی بیشتری را همراه با کاهش استقلال فردی دنبال می کردیم و معیارهای لازم را متناسب با ظرفیت هر عنصر درست تعریف می کردیم. بخشی از این موضوع در محورهای منتهی به حرم مطهر پیاده شده بود که با بی توجهی از بین رفته است.

 

رابطه نما با معماری ساختمان تا چه حدی است؟

نما وجه بیرونی ساختمان است و غیرقابل تفکیک  از آن. بدیهی است که نما هم در ارتباط با درون و نحوه ارتباط درون و بیرون و هم در نحوه پاسخ به مسائل بیرونی شکل می گیرد. طبیعی است که عوامل و ملاحظات درونی و بیرونی متفاوت از هم هستند و درجه اهمیت متفاوتی هم پیدا می کنند. گاه موقعیت ویژه یک بنا یا شرایط بیرونی خاص آن سبب انتظارات ویژه ای از نما می شود، اما رابطه با درون قطع نمی شود؛ مگر آنکه پروژه آنقدر بزرگ باشد که مسائل درون و بیرون آن تفاوت فاحشی یابند و این رابطه دچار فاصله ادراکی برای مخاطب شود و طراح نما را مستقل با ایده جداگانه طرح کند. به هرگونه که باشد نما جنبه بیرونی نگاه و بیانیه معمار و استراتژی او را نشان می دهد که گاه ممکن است معمار برای آن ایده های مستقلی داشته باشد.

باز ما از معماری و نقش و جایگاه معماران صحبت می کنیم، در حالی که فراموش نکنیم شهرهای ما به گونه دیگری ساخته می شوند. در مقایسه با گذشته نه چندان دور که در بخش عمومی به نماها توجه چندانی نمی شد، اکنون نما جایگاه بهتری یافته است. این معیار خوبی است، نشان دهنده اجتماعی شدن و اهمیت یافتن جلوه شهری است. اما هنوز کیفیت لازم را پیدا نکرده است که در مقیاس شهر سخن گفتن، آن هم در شرایطی که جامعه دچار بحران است و از بیماری نمایش، دگرنمایی و تظاهر رنج می برد؛ موضوع پیچیده می شود. چرا که از مسیر اصلی خارج شده است و این امر از حوزه توان وعملکرد معماران به تنهایی خارج می شود.

 

به نظر شما آیا برای دستیابی به یک زیبایی شناسی همگون و متناسب با معماری ایرانی- اسلامی در منظر شهری، باید برای طراحان و معماران چارچوب خاصی اعمال شود؛ مانند اقدامی که کمیته های نما در تهران و برخی از کلانشهر ها انجام می دهند، یا باید به آنها اجازه داد تا خلاقیت خود را آزادانه به عرصه ظهور برسانند؟

قبل از اینکه چهارچوب خاصی تعریف شود، تسلط کاملی بر موضوع لازم است؛ یعنی تعریف دقیقی از آنچه می گویید و آن یعنی شناخت دقیق ویژگی های معماری ایرانی. سوال این است که معماری ایرانی چه ویژگی هایی دارد و اگر از دریچه ایدئولوژیک به آن ویژگی ها نگاه کنیم، چه تاثیری خواهد داشت؟

معماری ایرانی یعنی تعلق به زمان و مکانی خاص. سرزمینی با جغرافیای متنوع با تاریخی چند هزار ساله که از دوره ای با ایدئولوژی اسلامی نیز همراه شده است. اگر شعر این سرزمین را نگاه کنید، از رودکی و فردوسی گرفته تا سعدی و حافظ و بعد اشعار نیما و اخوان، همه این تعلق را دارند. این شعرها با همه تفاوت هایی که دارند باز حسی ایرانی دارند. سادگی و روانی اشعار فردوسی کاملا متفاوت با طنازی های شعر سعدی و حافظ است، سیمرغ عطار متفاوت از سیمرغ فردوسی است. همین تفاوت ها و تنوع در موسیقی دستگاهی ایران و معماری هم وجود داشته است. سادگی معماری خراسانی متفاوت از ساختارمندی و عظمت گرایی معماری دوره سلجوقی و تیموری و آنها نیز متفاوت از شکوه صفوی است. اما بر همه ما مشخص است که همه آنها ایرانی و متعلق به این سرزمین هستند؛ حتی معماری شهرهای جنوبی یا شمالی کشور که تفاوت های بسزایی با معماری شهرهای کویری دارند.

در ادبیات معاصر همچنان این زبان فارسی پیونددهنده اصلی است؛ اما این ارتباط در معماری معاصر ایران قابل درک نیست. اگر چه تلاش های بسیاری انجام شده است، اما گویی انقطاع جدی ای صورت گرفته است. در معماری دوران پهلوی، آثار معمارانی مانند سیحون، اردلان، امانت، دیبا و حتی فروغی نشان دهنده این دغدغه است. بعد از انقلاب هم این دغدغه توسط معمارانی مانند مهندس میرمیران، احمدی و شیخ زین الدین دنبال شده است. اما اینها در مقیاس تک بناها، آن هم به بناهایی با کاربری های خاص محدود بوده و تلاش هایی که به عمومیت بخشیدن آن به ویژه متّصف کردن معماری به اسلامی صورت گرفته، عمقی نداشته و ناموفق بوده است و هیچ گاه حکومت با دستوری کردن در این رابطه موفق نبوده است؛ چون مداخله در حوزه مسائل اجتماعی- فرهنگی نیازمند تغییرات درونی و تدریجی است، تا بیرونی و دستوری.

در مواردی که دانش نبوده، برخوردها سطحی بوده، توجه بیشتر به سطح بوده است. به جای کشف جوهره ها و استراتژی های کلیدی و الگوها، توجه به سمت ظاهر و آنچه که به چشم می آید، جلب شده است. در حالی که این معماری بیشتر از آنکه دغدغه چشمگیر بودن داشته باشد، به حضور، تجربه و ملموس بودن پرداخته است.

دقت داشته باشید که وقتی ما از این دغدغه ها صحبت می کنیم، در حوزه معماری هستیم. معماری ای که توسط افراد کاربلد و آگاه صورت گیرد و نه صرفا فارغ التحصیل رشته معماری که تنها چهار واحد درس تاریخ معماری گذرانده باشد. منظور ما طراح و معماری است که در بستر مناسب تجربه و آگاهی لازم را پیدا کرده است. از کسی که موسیقی اصیل ایرانی را گوش نکرده است، چگونه می توان توقع داشت که تفاوت دستگاه ها را متوجه شود و ریزه کاری ها را بفهمد. او حتی صدای خوانندگان مختلف را یکی می پندارد. بدون آگاهی عمیق، نمی توان انتظار خلاقیت داشت، آن زمان است که صحبت از ویژگی های معماری ایرانی، محدود می شود به چند طاق و نقش و یا آجر و کاشی و کاه گل، برخوردهای دکوراتیو با معماری گذشته که در  معماری پست مدرن هم مطرح شد و راهی نیافت. این امر نیاز به آموزش و پژوهش دارد تا ما به درکی مناسب از موقعیت فعلی و نسبت خود با گذشته و حال برسیم.

حال در فضایی که بسترسازی مناسبی انجام نشده است، به موضوع ریشه ای پرداخته نشده و آموزش معماری بازنگری نشده است و عرصه های ساخت و ساز به دست سوداگران سپرده شده است، گذاشتن همه مسئولیت ها تنها بر دوش معماران صحیح نیست. در جامعه ای که ارزش های آن مبتنی بر اقتصاد و سرمایه گذاشته شده و دچار بحران های عمیق اجتماعی است، چگونه می توان توقع معماری والا داشت؟ زمانی که هیچ زمینه مناسب اجتماعی ایجاد نشده است، چگونه می توان توقع داشت معماری این گونه پیش پا افتاده نباشد؟

بنابراین مشکل، ابعاد متفاوتی دارد که مداخله در آن تک بعدی نیست؛ اما اگر به دنبال برخوردهای سریع در کوتاه مدت هستیم، می توان چهارچوب های نظری تعریف کرد؛ آن هم متناسب با مقیاس و ساختار شهر و مبتنی بر شناخت عمیق آنچه روایت شد.

نقش کمیته نما تعیین این چهارچوب ها نیست. اگرچه کمیته های نما موثرند و تا جایی که من می دانم، در این خلأ کمیته نما تنها موقعیتی است که فرصت کنترل از جزء به کل را دارد و تلاش آن بیشتر در حد بازدارندگی رفتارهای زننده، التقاطی و بدون مبنا است و البته چند توصیه که در حد کف مداخله است.

 

با توجه به تعدد مصالح نوین که اغلب خاستگاه غربی دارند، آیا باز هم می شود به یک مشخصه ویژه ایرانی-اسلامی در نماهای شهری رسید؛ به طوری که شهرهای ما شبیه کپی سایر کلانشهرهای جهان نشود؟ آیا اصلا گرایش به چنین امری ضروری است؟

ابتدا باید این پرسش ها را از خودمان بپرسیم که مگر معماری غربی یک مدل است؟ مگر کلان شهرهای دیگر مشابه یکدیگرند؟ معماری گوتیک فرانسه با ایتالیا مگر یکی است؟ یا معماری مدرن لوکوربوزیه با میس وندروهه؟ مصالح کجا کاربرد یگانه داشته اند و عناصر و اشکال به یک منظور استفاده شده اند؟ نور و روشنایی و شفافیت در معماری تادائو آندو متفاوت از معماری ریچارد مایر و آنها متفاوت از معماری کویری ایران است. مصالح و عناصر هرکدام استفاده، کاربردها و معانی متفاوتی دارند.

معماران ایرانی هم مانند سایر معماران نه تنها از مصالح  بلکه از تکنولوژی و روش های ساخت نوین استفاده می کنند، حتما باید به نگاه های حاکم بر جریان های معماری معاصر آگاه بوده و در آنها مشارکت داشته باشند. بریده شدن از آنها مانند بریدن از گذشته غلط است؛ آن هم در زمانی که جهانی شدن بیش از پیش ضرورت یافته است.

هویت ما چندگانه است، وابسته به زمان و مکان. بخشی به گذشته و بخشی به حال و نوع نگاهی که ما به آینده داریم، وابسته است. نوع رابطه ای که ما با محیط پیرامون خود برقرار می کنیم، در تعریف ما نقش بسزایی دارد.

در این پرسش هم هنوز آن تصور وجود دارد که مصالح خاصی مشخصه اصلی معماری است، در حالی که ما می دانیم که معماران در به کارگیری مصالح و حتی اشکال محدودیتی ندارند و اینها عناصر پایه کار ما هستند که به گونه ای انتخاب، سازمان و نقش می یابند و هدف و معنایی را دنبال می کنند.

آنچه سعی داشتم طرح کنم همین بود؛ وقتی اینگونه نگاه کنیم معماری ایرانی می شود معماری صرفا آجری یا فرمی که با چسباندن چهار عنصر که از بنایی قدیمی اقتباس شده، شکل گرفته است؛ بدون آنکه بتواند نقشی موثر ایفا کند. اینها همان برخوردهای دکوراتیو به معماری گذشته هستند که دوامی هم ندارند.

در هیچ کدام از دوره های معماری خودمان هم اینگونه رخ نداده است که ما اکنون عمل کنیم. اگر معماری معاصر ژاپن را ببینید، آثار فوجی موتو، سانا، کنگو کوما همگی ژاپنی اند، معاصر هم هستند. قطعا ویژگی هایی که زندگی یک خانواده ژاپنی معاصر نیاز دارد، متناسب با زمان و مکان در آن پاسخ داده شده است که بسیار متفاوت از شرایط یک خانواده سنتی است. مگر می شود یک زندگی زوج امروزی در آپارتمان ۸۰متری را با زندگی خانواده طباطبایی یا عامری ها در کاشان یکی دانست؟ درک درست از زمان داشتن شرط است. قرار نیست در گذشته باقی ماند، یک الگو یا شکل را از تاریخ برداشت و دوباره ساخت.

پس این تفاوت ها در معماری وجود دارد. به همان نسبت که زندگی، نگاه و باورها متفاوتند، معماری ما نیز متفاوت خواهد بود. نوع خانه و خانواده ما متفاوت است. معاصرسازی و نگاه جهانی داشتن لازمه هر اقدامی است. اگر تمایزی باشد، در زندگی و باورهای خانواده ایرانی معاصر باید جستجو شود. در سایر هنرها و عرصه ها نیز همین گونه است، معماری هم، موضوع مصالح نیست. مجموعه ای از اتفاق ها است که روی هم احساس ایرانی بودن را تداعی می کند و در عین حال به اندازه ای گوناگونی و تنوع دارد که این همه بناهای زیبا با کارکردهای مختلف در جغرافیای وسیع این کشور به یادگار گذاشته است.  

بنابراین موضوع مصالح خاص نیست، بلکه نوع کاربرد و نگاه حاکم بر آن مهم است. آنجا که «فرم عمیق» را مطرح کردم، منظورم شناخت تفاوت ها بود، تفاوت های رفتاری که معمار ایرانی در نحوه برخورد فضای درون با بیرون قائل بوده است که در گام بعد جستجو کنیم که آیا این استراتژی ها هنوز کاربرد خود را می توانند در زندگی معاصر ایرانی داشته باشند و اگر می توانند، ما تلاش کنیم اشکال مناسب آن را تولید کنیم.

صحبت های مذکور، در کلانشهرهای اروپایی هم صدق می کند. البته آنجا دغدغه ها بیشتر معاصرسازی است و معماران بزرگ نگاه های خودشان را از فرهنگ و زمان تحقق می بخشند. لذا فرمالیسم زاها حدید و یا سمبولیسم لیبسکیند کاملا سویه ای متفاوت از معماری کولهاوس یا هرزوگ دارد.  

مشکل جای دیگری است، آنچه امروز شاهد آن هستیم، سهم کمرنگ معماران باتجربه در طراحی و ساخت است. تفاوت آنجاست که ما نه کار را به کاردان می دهیم، نه طرح داریم و نه ضمانت اجرایی لازم برای تحقق و پیگیری آن. سازوکاری برای این منظور تعریف نشده است. به طور کلی مدیریت جریان را برعهده سوداگران و صاحبان سرمایه سپرده ایم و انتظار داریم حرفی در سطح بین المللی داشته باشیم.

این آشفتگی نگران کننده ای که در سیما و منظر شهری قابل مشاهده است، نشانگر خوبی از سردرگمی جامعه و مدیریت شهری است.

 

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا