یادداشت

سیدمحمد بهشتی؛ رئیس پژوهشگاه میراث‌فرهنگی

شورای شهری که حافظِ عطر و طعم شهرهای ما است

شورای شهر امینِ اهل شهر در حراست از عطر و طعم شهر است و اعضای شورا در زمره مقرب‌ترین افراد به گوهرهای محجوب شهرند. کسانی‌که دلشان برای آسمان شهر، صدای پرندگان، درختان باسابقه و حفظ نام خیابان‌ها و کوچه‌ها و خلاصه هر آن چیزی که شهر را شهر کرده است می‌تپد. بزرگ‌ترین ثروت شهر به زعم چنین شورایی، بزرگان و شخصیت‌های برجسته آن است؛ کسانی‌که حضور و نفس‌شان موثر است. خلاصه آنکه شورای شهر در این حالت حافظ «کسی بودن» ها، «جایی بودن» ها و «چیزی بودن» هاست.

حافظ در مصرع «خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش» شهرش را «بی‌مثال» معرفی می‌کند،
و این درست در اوج کشمکش‌های سیاسی‌ پیش از به قدرت رسیدن تیمور است که باعث شده
در مدت کوتاهی شیراز حکام متعددی به خود ببیند و وضعیتی بی‌ثبات را تجربه کند. پس
از چه‌روست که حافظ در این وضعیت باز هم شیراز را بی‌نظیر می‌داند!؟ از ابیات
دیگرش پیداست که حافظ فارغ از مجادلات سیاسی و تهاجم و…، آب‌رکن‌آباد، گلگشت
مصلی، تنگ‌الله‌اکبر، عطر گلها و مرکبات و حضور رجال و حتی وجود تربت‌های اولیاء
کریم‌النفس را در شیراز عامل بی‌نظیری آن می‌داند. از قضا اینها همان کیفیاتی است
که چندان مشمول زوال، و حتی بازی‌های سیاسی نمی‌شود.

حافظ شیرازی، حافظ و امین عطر و طعم دلپذیر شیراز بود؛ همان اموری که
هنوز هم پس از گذشت قریب به هفت سده از روزگار حافظ، از شیراز شهری رویایی و باصفا
ساخته است. هر شهر به نوبه خود از چنین کیفیاتی بهره‌مند است؛ لیکن این کیفیات
همیشه هم مورد اعتنا نبوده است. در واقع درک و تمنای حفظ و حراست از مطبوعیتِ هر
شهر، اهلیتی می‌طلبد که همیشه و در وجود همه کس به ظهور نمی‌رسد. صیانت از همین
ویژگی‌های بی‌بدیل و مطبوع است که وجود نهادی چون «شورای شهر» را ایجاب می‌کند.
وقتی شهر اهالی‌ای ندارد و صرفا استقرارگاهِ «جمعیتِ» متفرقی از افراد
است که به ناگزیر در کنار هم زندگی می‌کنند و در واقع «روز را به شب می‌رسانند»،
آنگاه وجود شورای شهر هم تقریبا بی‌معنی است.

در چنین شهری حیات شهری آنچنان گرفتار نازل‌ترین نیازهای روزمره است
که تمنایش «زنده ماندن» است تا «زندگی کردن». غالب شهرهای باسابقه جهان در طول
تاریخ، کم و بیش چنین وضعیتی از بحران حیات شهری را پشت سر گذاشته‌اند؛ وضعیتی که
در آن تعلق خاطر به شهر و دیگر ساکنان آن بی‌معنی بوده و همه در آن فقط در پی
بیرون کشیدن گلیم خود از آبی متلاطم و گل‌آلود بوده‌اند. البته هیچ شهری برای مدت
طولانی نمی‌تواند وضعیت بحران‌زده را تاب بیاورد. مدنی‌الطبع بودن آدمی اقتضا می‌کند
که با دیگران وارد تعامل شود و به‌تدریج به جایی که در آن زندگی می‌کند توجه نشان
دهد. با برقراری پیوندهایی میان آحاد ساکنین شهر، «جمعیت» شهری میل به «جامعه» شدن
پیدا می‌کند. البته این پیوندهای اجتماعی در وهله نخست از دایره حقوق و قانون
فراتر نمی‌رود و ساکنین شهر در این حالت «شهروند» خطاب می‌شوند
.

حافظ در مصرع «خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش» شهرش را «بی‌مثال» معرفی می‌کند،
و این درست در اوج کشمکش‌های سیاسی‌ پیش از به قدرت رسیدن تیمور است که باعث شده
در مدت کوتاهی شیراز حکام متعددی به خود ببیند و وضعیتی بی‌ثبات را تجربه کند. پس
از چه‌روست که حافظ در این وضعیت باز هم شیراز را بی‌نظیر می‌داند!؟ از ابیات
دیگرش پیداست که حافظ فارغ از مجادلات سیاسی و تهاجم و…، آب‌رکن‌آباد، گلگشت
مصلی، تنگ‌الله‌اکبر، عطر گلها و مرکبات، و حضور رجال و حتی وجود تربت‌های اولیاء
کریم‌النفس را در شیراز عامل بی‌نظیری آن می‌داند. از قضا اینها همان کیفیاتی است
که چندان مشمول زوال، و حتی بازی‌های سیاسی نمی‌شود.

حافظ شیرازی، حافظ و امین عطر و طعم دلپذیر شیراز بود؛ همان اموری که
هنوز هم پس از گذشت قریب به هفت سده از روزگار حافظ، از شیراز شهری رویایی و باصفا
ساخته است. هر شهر به نوبه خود از چنین کیفیاتی بهره‌مند است؛ لیکن این کیفیات
همیشه هم مورد اعتنا نبوده است. در واقع درک و تمنای حفظ و حراست از مطبوعیتِ هر
شهر، اهلیتی می‌طلبد که همیشه و در وجود همه کس به ظهور نمی‌رسد. صیانت از همین
ویژگی‌های بی‌بدیل و مطبوع است که وجود نهادی چون «شورای شهر» را ایجاب می‌کند
. وقتی شهر اهالی‌ای ندارد و صرفا استقرارگاهِ «جمعیتِ» متفرقی از افراد
است که به ناگزیر در کنار هم زندگی می‌کنند و در واقع «روز را به شب می‌رسانند»،
آنگاه وجود شورای شهر هم تقریبا بی‌معنی است. در چنین شهری حیات شهری آنچنان
گرفتار نازل‌ترین نیازهای روزمره است که تمنایش «زنده ماندن» است تا «زندگی کردن».

غالب شهرهای باسابقه جهان در طول تاریخ، کم و بیش چنین وضعیتی از
بحران حیات شهری را پشت سر گذاشته‌اند؛ وضعیتی که در آن تعلق خاطر به شهر و دیگر
ساکنان آن بی‌معنی بوده و همه در آن فقط در پی بیرون کشیدن گلیم خود از آبی متلاطم
و گل‌آلود بوده‌اند. البته هیچ شهری برای مدت طولانی نمی‌تواند وضعیت بحران‌زده را
تاب بیاورد. مدنی‌الطبع بودن آدمی اقتضا می‌کند که با دیگران وارد تعامل شود و به‌تدریج
به جایی که در آن زندگی می‌کند توجه نشان دهد. با برقراری پیوندهایی میان آحاد
ساکنین شهر، «جمعیت» شهری میل به «جامعه» شدن پیدا می‌کند. البته این پیوندهای
اجتماعی در وهله نخست از دایره حقوق و قانون فراتر نمی‌رود و ساکنین شهر در این
حالت «شهروند» خطاب می‌شوند. شهروند یعنی کسی که برخوردار از حقوق و تکالیفی نسبت
به شهر خود است. تصور و توقع شهروند از شهر، ماشینی است که باید خوب و درست کار
کند، نه چیزی بیشتر؛ یعنی ترافیکش روان باشد، فروشگاه و مراکز تجاری کافی داشته
باشد، سرانه‌ها در آن رعایت شده و قوانین مختلف مزاحمت شهروندان نسبت به یکدیگر را
به حداقل برساند. از نظرگاه شهروندی، تهران و قزوین و تبریز و اصفهان فرق چندانی
ندارند؛ جایی بهتر است که زندگی در آن بی‌دردسرتر باشد. در این حالت شورای شهر
نماینده حقوقی مالکان شهر یعنی شهروندان است.

حقوق شهروندان، چه آنها که در چارچوب قوانین و مقررات تعریف و تحدید
شده و چه آنها که باید توسط شورا تدوین و تصویب شود، در نهایت با نظارت شورای شهر
اجرا می‌شود. بدیهی است که آنچه در شکلِ قوانین و مقررات تبلور می‌یابد، صرفا
کمّیات است و هرقدر که میل به وضوح و اتقان در قوانین بیشتر شود، به‌ناگزیر کمّی‌تر
می‌شود. در این وضعیت پنداری کیفیات غیرقابل پیمایش و غیرکمّی به شورای شهر
ارتباطی ندارد. و اعضای شورا هرقدر هم که خود دغدغه صیانت از رویای شهر و صفای آن
را داشته باشند، باز هم در این زمینه منفعل و بی‌دست و پا عمل می‌کنند
. اما «شهر» وقتی در معنای واقعی‌اش تحقق پیدا می‌کند که «جامعه شهری»
در آن مستقر باشد. افرادِ جامعه شهری را بندهایی از تعلق خاطر و محبت به یکدیگر و
به شهرشان متصل می‌کند. چنین کسانی دیگر صرفا «شهروند» نیستند، آنان «اهل شهر»
هستند. «اهلیت» معنای عمیقی دارد؛ اهل شهرند که شهر را مجموعه‌ای از بناها و
بزرگراه‌ها و مراکز تفریحی نمی‌پندارند، بلکه آن را «جایی» می‌دانند؛ یعنی شخصیتی
منحصربه‌فرد و به تعبیر حافظ «بی‌مثال».

نسبت اهل شهر با شهرشان به‌سان نسبت فرزند با مادرش است. برای فرزند،
مادر موجودی بی‌بدیل است. مادر را نمی‌توان در ترازوی معیارهای کمّی مثل چاقی و
لاغری، بلندی و کوتاهی یا حتی پیری و جوانی سنجید. برای هر کس تنها مادرش واجد
گوهر ذی‌قیمت «مادرانگی» است و مادرانگی امری کمّی و متعین و قابل اندازه‌گیری
نیست؛ مادرانگی از جنس عطر و طعم محبت است. به همین قیاس شهر برای اهلش، واجد عطر
و طعمی یکتاست؛ تهران برای تهرانی، شیراز برای شیرازی، و اصفهان برای اصفهانی چیزی
ورای مسائل ترافیکی، سرانه‌ها، جمعیت و مساحت وتراکم است. اصفهانی‌ای نیست که در
اوقات خوش‌احوالی مدنی، دلش برای چارباغ، زاینده‌رود و میدان نقش‌جهان نتپد.
همانقدر که وقتی حیات شهری در تهران بهبود پیدا می‌کند، تهرانی‌ها به یاد باغات
شمیران، منظره کوهستان البرز، چنارهای خیابان ولیعصر و خاطرات خیابان لاله‌زار
و… می‌افتند. در واقع از این امور است که بوی مادرانگی به مشام می‌رسد و حضور در
شهر را همچون حضور در آغوش مادر، دلنشین و توام با آرامش خاطر می‌کند. در این حالت
شورای شهر جایگاهی بس مهم پیدا می‌کند؛ شورای شهر امینِ اهل شهر در حراست از این
عطر و طعم مطبوع است و اعضای شورا در زمره مقرب‌ترین افراد به گوهرهای محجوب
شهرند. کسانی‌که دلشان برای آسمان شهر، صدای پرندگان، درختان باسابقه و حفظ نام
خیابان‌ها و کوچه‌ها و خلاصه هر آن چیزی که شهر را شهر کرده است می‌تپد. کسانی که
چنارهای خیابان ولیعصر را نه صرفا درختانی که سرانه فضای سبز را افزایش داده، بلکه
شریک خاطرات شهر می‌دانند و از کم شدن حتی یکی دلشان به درد می‌آید. بزرگ‌ترین
ثروت شهر به زعم چنین شورایی، بزرگان و شخصیت‌های برجسته آن است؛ کسانی‌که حضور و
نفس‌شان موثر است. خلاصه آنکه شورای شهر در این حالت حافظ «کسی بودن» ها، «جایی
بودن» ها و «چیزی بودن» هاست.

این دغدغه‌ها البته منافاتی با حل و فصل کمّی‌ترین مسائل شهری ندارد؛
لیکن اولویت با کیفیات است. پنداری کیفیات است که کمیات را راهبری می‌کند و نه
بالعکس
. شهرهای
ما مدتی است که به تدریج از سیطره کمیت نجات پیدا ‌کرده است. پنداری هر شهر دارد
اهالی‌اش را بازمی‌یابد و جامعه شهری در حال قوام یافتن است و این از اهمیت یافتن
انتخابات شوراها پیداست. لیکن به ازای اولویت یافتن مطبوعیتِ شهرها نزد اهل شهر،
مدیریت شهر و در رأس آن، شورای شهر نیز باید آغوشی باز به روی کیفیات داشته باشد.
حواس‌مان باشد که اگر احوال جامعه در ادوار پیشین، انتخاب افراد «مشهور» را اقتضا
می‌کرد، این‌بار جامعه به سمت انتخاب افراد «متخصص» خواهد رفت که البته قدمی به‌سوی
بهبود است. لیکن «تخصص» داشتن الزاما به معنی تعلق‌خاطر به کیفیات نیست و این
تهدیدی به مراتب جدی‌تر است. بسیارند متخصصینی که از تخصص برای خود حریمی
نفوذناپذیر و پرتکلف می‌سازند که گوش‌شان از شنیدن و چشم‌های‌شان از دیدن کیفیات
باز می‌ماند و آنقدر خود را شایسته می‌پندارند که حتی متوجه نارضایتی و اعتراض اهل
شهر نمی‌شوند. شورای شهرهای ما، بیش از تخصص‌های دهان‌پرکن، باید رویاهای بزرگ در
سر داشته باشد؛ رویاهایی که به «معنی» بزرگند و نه به «صورت». رویایی بیش از ساختن
تونل‌ها و پل‌های طبقاتی و بزرگراه‌های پهن و پرهزینه که ما را در کمترین زمان از
نقطه‌ای به نقطه دیگر شهر پرتاب می‌کند؛ به‌عکس رویای ساختنِ شهری که دیده از
دیدن، گوش از شنیدن و مشام از بوییدنش سیراب نمی‌شود. کسانی را برگزینیم که به‌تمامه
اهل شهرند؛ در این معنی اهلیت نسبت به شیراز، یعنی تعلق داشتن با آن شیرازی که
حافظ آن را از گزند روزگار به خدا می‌سپارد
./

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا